دل نوشته شهید بیدخ (متن و صوت)
شب پنجم محرم ۱۳۹۸ / شب شهید حسین بیدخ:
آنان که به هزاران دلیل زندگی می کنند نمی توانند به یک دلیل بمیرند و آنان که به یک دلیل زندگی می کنند به همان دلیل نیز می میرند .
بعد از یک عمر گناه حال باید در یک آزمایش الهی آماده سفر مرگ شوی ، بعد ازیک عمرمعصیت حال باید افسوس یک عمر خطا را بخوری ، بعد از یک عمرخنده حال باید نشست و بریک عمر اشتباه رفتن و نفهمیدن گریست ، دیگر جای خنده نیست، آخردلیلی بر خندیدن نیست ، آخر در کجای دنیا انسانی که بین بهشت و جهنم در رفت و آمد است ، خود را به خندیدن خوشحال می کند .
عجیب است حال انسانهائی که می دانند می میرند و می دانند محاکمه و به بند کشیده خواهندشد،اما باز نشسته اند و دست بر روی دست، می خورند و می خوابند و آسوده و بی خیال!
عجیب است داستان آدمی که می داند بعدازمرگ او را باز خواست می کنند اما بی خیال در یک زندگی آسوده روز را به معصیت می گذراند و شب آسوده همراه شیفتگان رؤیاها به خواب می رود .
برادرم ، خواهرم ، مادرم ای پرورش دهندهی روحم ، پدرم ، مارا فراری از مرگ نیست وبا مردن نیز فراری از حکم خدا نیست ، خوشا به حال آنان که جز راه خدا راهی ندارند و جز ذکر خدا یادی .
زیاد مخواب که فردا باید سالها به زیر خاک بخوابی ، زیاد مخور که برای خوردن وقتهاست ، زیاد مخند که دلیلی بر خندیدن نیست ، هر چه می کنی بدان سرانجام دیدار آن دنیاست .
برادر ، کوچکتر از آنم که به تو چیزی یاد بدهم اما می خواهم بگویم داستان قیامت داستان حقیقی است . اگر نمی دانی سعی کن بدانی ، اگر می دانی سعی کن ببینی و اگر می بینی سعی کن عمل کنی . فردا دفتر چه اعمالت را جلویت باز می کنند و تو چیزی نداری ، جوابی نداری جز یک کار ، افسوس ، افسوس ، افسوس بر عمری که گذشت در کودکی بازی در جوانی مستی ، در پیری سستی پس کی خداپرستی ؟!
برادر سعی کن همیشه بمبی باشی تا هر کجا خواستی ضامن آنرا بکشی و هزاران کثیف را که زندگی برای آنها چیزی جز نفس کشیدن نیست راحت کنی .
برادر، این نبرد در اینجا به پایان نخواهد رسید ، نبرد ما نبرد همیشه تاریخ است ، تا ظلم هست جنگ هست و تا جنگ هست ما هستیم . برادر ، رفتن ما رفتنی برای حرکت توست . برادر ، میروم تا تو بیائی ، این راه اگر بی یاور بماند زندگی را از من دزدیده ای .
من زنده ام ، در مرگ نیز زنده ام . اما برادر، زندگیم و حاضریم به یک سِرُم است . سِرُمی که مبدأش بدست توست . سِرُمی که رفتن می خواهد ، شدن می خواهد ، رفتنی که توقفی ندارد و توقفی که جز مرگ من هدیه ای ندارد .
برادر از تو چیزی نمی خواهم . غریب بودم ، غریبتر رفتم ، دوست ندارم در سوگم حتی گریه کنی ، نیازی نیست ، گریه نکن ، حتی اگر در مرگ من که مرگ نیست بخندی ناراحت نیستم ، از دردی بزرگتر در هراسم ، از رنجی بزرگ در وحشتم . از اینکه برایم بِگِریی یا بخندی بی خیالم . اما از اینکه فرداها ،در کوره راهها در شادیها ، در جشنها ، در مسیر بزرگ زندگی بدست فراموشیم بسپاری در وحشتم . وحشتی که زندگی را برایم مرگ می کند و آخرت را نیز برایم دنیا
برادر چیزی نداشتم ، پیامی نداشتم ، اما با رفتنم از دردی بزرگ بر خود می نالم ، حس می کنم فرداها ، در راهها وقتی زمان گذشته را از یاد می برد و آینده ها فراموشکده گذشته می شود شهیدان از یاد می روند .
اینکه می گویم از یادم مبر ، برادر منظورم این نیست که گورستان را منزلگاه من بدانی و هر شب جمعه در آنجا حاضر شوی و گریه کنی ! برادر ، یاد من راه من است .
از اینکه فرداها اینهمه خون برادرانم که نوید دهنده هزاران لاله در بهاران فرداست ، از یاد رَوَد بیمناکم . از اینکه فرداها به ضعیفان نَرِسَند ، ثروتمندان مالکان زمین شوند ، ضعیفان درد کشیدگان روزگار گردند ، شهیدان از یاد رفتگان شوند ، خون شهیدان به استهزاء گرفته شود ، زندگی در آن دنیا برایم تار می شود .
ای برادر ، در زندگی باری از گناه را بر دوش کشیدم ، تو بدان راه نرو ، در غفلتها یاد خدا از زبانم برید ، تو بر زبان خود جاری کن . فردا به آنهنگام که لحظه مرگ میرسد زندگی برایت چیزی نیست جز افسوس . غذایت و خوابت در اشک سپری خواهد شد . اما افسوس که آن لحظه افسوس نیز جوابی ندارد .
برادر، در آرزوها و رؤیاها گم شدیم .در لحظه مرگ همه آرزوها و رؤیاها و همه شیرینیهای زندگی در مقابل یک آرزو مورد سؤال قرار می گیرند . دیگر دنبال آرزوهای یاوه نرو .
در کنج کنج این صحرا ، در گوشه گوشه این دشت به هرکجا که می نگری در هرگوشه که رَوی ، به هر محل که نظر افکنی ، شهیدی بی دست و پا ، بی سر و تن ، پاره پاره لبخند بر لب افتاده است ، مشتها گره کرده ، دهانها باز ، چشمها بینا رو به آسمان ، در گوشه ای از صحرا ، در کنار یک نهر در سکوت فریاد می زنند که : برادر راهم را ادامه بده…
دیدگاهتان را بنویسید