متن سخنرانی استاد عبداللهی- شب سوم محرم ۱۳۹۵

«باسمه تعالی»
سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین شیخ حسین عبداللهی؛ محرم سال ۱۳۹۵
موضوع: عزت و خودباوری

 

  • قرآن آمد برای اینکه انسان‌ها را به خود بباوراند و روحیه استقلال را در انسان‌ها تقویت کند. بدترین و زشت‌ترین حالت در قرآن برای جوامع این است که یک جامعه‌ای ارباب باشد و یک جامعه نوکر.
  • قرآن غالب داستان‌هایش را مطرح می‌کند برای مبارزه با اصحاب سلطه، آن‌هایی که می‌خواهند بر منابع جوامع چنگ بیاندازند و استقلال کشورها و فرهنگ‌ها را لگدمال ‌کنند.
  • قرآن رمز و راز تمام توسری‌هایی که اجتماعات بشری می‌خورند را در یک کلمه می‌بیند و آن ذلت و وادادگی است؛ هر جامعه‌ای استقلال، فرهنگ و اندیشه‌های خودش را باخت، ظرف خوبی می‌شود برای پرشدن از فرهنگ بیگانه.
  • هرجا عرب بخواهد صلابت و محکمی را به کار ببرد آنجا می‌گوید «عزت». «ارض عزاز» یعنی ارضی که دارای یک سفتی و استحکام است و آب به سرعت درونش نفوذ نمی‌کند. 
  • در مبانی دینی، جامعه‌ای عزیز است که خودش را پیدا کرده، به یک استقلال شخصیتی رسیده است و دیگر به اندازه‌ای استحکام دارد که اهل تأثیر است اما اهل اثرپذیری نیست.
  • مؤمن به واسطه عزت نفس، نفوذناپذیر است و با هیچ وسیله‌ای، هیچ چیز از دینش را نمی‌توان کم کرد.
  • روحیه استقلال، استغنای شخصیتی و صلابت در کربلا موج می‌زند.
  • ناتانیل براندن معتقد است هر جامعه‌ای که خودباور شد و استقلال شخصیت پیدا کرد، یک سیستم امنیتی دور خود چیده است و مسائل و مشکلات برای او آسان می‌شود. اما وی به اشتباه اولین کنفرانس عزت نفس را مربوط به دهه هشتاد میلادی می‌داند در حالی که چهارده قرن پیش در کربلا اولین کنفرانس عزت نفس با عملیاتی شدن آن، برپا شد.
  • عزت، استقامت و مرگ سبز، ارمغان منابر عاشورایی برای شیعه است.

 

عن مولانا الامام الصادق(ع): «إِنَّ الْمُؤْمِنَ أَعَزُّ مِنَ الْجَبَلِ إِنَّ الْجَبَلَ یُسْتَقَلُّ مِنْهُ بِالْمَعَاوِلِ وَ الْمُؤْمِنَ لَا یُسْتَقَلُّ مِنْ دِینِهِ شَیْ‏ءٌ».[۱]

  • عزت و خودباوری، کلید شخصیت قرآن کریم

اگر بخواهیم مثل روانشناسان برای انسان‌ها و جریانات، کلید شخصیتی معرفی کنیم (چون می دانید که عقیده روانشناسان بر این است که هر انسانی یک کلید شخصیتی دارد که اگر آن کلید پیدا شود به راحتی می‌توان گفتار و کردار و حرکات و سکنات یک انسان را در موقعیت‌های مختلف حدس زد) اگر بخواهیم کلید شخصیتی برای قرآن پیدا کنیم، گزافه نگفته‌ایم که کلید شخصیت قرآن «عزت» است خودباوری و دوری از خودکم بینی و دست کم گرفتن خود است.
قرآن آمد برای اینکه انسان‌ها را به خود بباوراند و روحیه استقلال را در انسان‌ها تقویت کند. قرآن برای این است. شما آیات قرآن و سوره‌های قرآن را ملاحظه بفرمایید. خدای متعال زشت‌ترین حالات را برای اجتماعات، آن حالتی می‌بیند که اجتماعات، خودشان را رها کنند در برابر جوامع بالا دست. بدترین و زشت‌ترین حالت در قرآن برای جوامع این است که یک جامعه‌ای ارباب باشد و یک جامعه نوکر، یک جامعه طراح باشد و یک جامعه مجری، این از منظر قرآن خیلی بد است.
ببینید در یک آیه خدای متعال تمام ماهیت یک بحث را با یک آیه مخابره کرده به بلندای تاریخ. ای پیغمبر به همه بگو، به همه ادیان، به همه مردم «قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى‏ کَلِمَهٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ» فقط خدا قابل پرستش است و کرنش، ونه هیچ کس دیگر. «وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ»[۲] هیچ کس از ما نباید ارباب باشد و هیچ یک از ما نباید نوکر باشد. این آیه قرآن است. غالب داستان‌هایی که قرآن مطرح می‌کند، برادران و خواهران گرامی برای همین روحیه است؛ یعنی پیامبران و داستان‌هایشان را مطرح می‌کند برای استکبارستیزی، آیات را مطرح می‌کند برای مبارزه با اصحاب سلطه، آن‌هایی که می‌خواهند بر منابع مادی مردم، ملت‌ها و جوامع چنگ بیاندازند و استقلال آن کشورها، شخصیت‌ها و فرهنگ‌ها را می‌خواهند لگدمال ‌کنند. قرآن غالب داستان‌هایش به این سمت و سو است. واقعاً عجیب است کتاب قرآن. باید در آن دقت کرد.
وقتی مناظره حضرت موسی(ع) و فرعون را مطرح می‌کند و آن جواب‌های محکمی که موسای کلیم(ع) به فرعون می‌دهد، یک نکته را فرعون می‌گوید: «أَ لَمْ نُرَبِّکَ فینا وَلیداً وَ لَبِثْتَ فینا مِنْ عُمُرِکَ سِنین»[۳] بالاخره شما کودک بودی و در دربار ما، در کاخ ما بودی، ما شما را بزرگ کردیم حالا قد علم کرده‌ای، این چه کاری است که انجام می‌دهی؟ نمک‌شناس باش و نمک‌دان‌شکن نباش! جوابی که خدای متعال از زبان موسی(ع) نقل می‌کند در قرآن این است: «تِلْکَ نِعْمَهٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنی‏ إِسْرائیل‏»[۴] تو انتظار داری در برابر چهار لقمه نان، من راضی باشم به اسارت و بردگی و ذلت یک جامعه! تو مستبدانه بر فرهنگ و منابع مالی و معنوی این ملت دست انداخته‌ای. در برابر این، می‌شود سکوت کرد؟ نه، نباید سکوت کرد. و [موسی(ع)] راهش را ادامه می‌دهد.

  • رمز ضعف جوامع، از دیدگاه قرآن، ذلت و خودباختگی است.

در یک کلام، قرآن رمز و راز تمام توسری‌هایی که اجتماعات بشری می‌خورند را در یک کلمه می‌بیند و آن ذلت و وادادگی است؛ یعنی یک جامعه‌ای، استقلال شخصیت خود و استغنای روحی خود را از دست بدهد. هر جامعه‌ای استقلال، فرهنگ، روحیه و کیان و اندیشه‌های خودش را باخت، آن وقت است که ظرف خوبی می‌شود برای پرشدن فرهنگ بیگانه. تا وقتی یک جامعه پر است، احساس شخصیت می‌کند، بیان می‌کند من خودم کیان دارم، فرهنگ دارم، ریشه دارم، دین دارم، آداب و رسوم دارم، هیچ فرهنگی جرئت نزدیک شدن به این فرهنگ را نمی‌کند و هیچ کسی و هیچ جایی این فرهنگ را در هاضمه‌ خود هضم نمی‌کند. ولی وقتی خودش را باخت، گفت چیزی نداریم یا به او باوراندند که تو چیزی از خودت نداری و کسی نیستی، به راحتی آن وقت دیگر رنگ می‌پذیرد و قالب تهی می‌کند.
خیلی عجیب است این آیه. نمی‌دانم تا چه اندازه بر آن دقت داشته‌اید. قرآن کریم می‌فرماید وقتی قوم فرعون به دنبال فرعون راه افتادند که آن روحیه استغنا را از دست دادند. خوب دقت کنید. «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه‏»[۵] کی به دنبال فرعون راه افتادند؟ زمانی که فرعون آن‌ها را خفیف کرد، سبک کرد؛ به آن‌ها گفت شما کیلویی چند هستید! هر چه هستم من هستم. آن فرعونی که به قول قرآن «وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشید»[۶] رشید نبود، فرعون اصلاً چیزی نداشت. ولی باوراند به قوم خودش که شما هیچ ندارید، شما اگر بخواهید به جایی برسید، رشد کنید، باید حرف من را گوش دهید «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ» آن‌ها را سبک کرد، از درون تهی‌شان کرد و بعد هم «فَأَطاعُوه». قرآن می‌فرماید این خیلی بد است؛ یک جامعه نباید خفیف باشد، یک جامعه نباید ذلیل باشد. جامعه باید خود باور باشد. فرهنگ خودش را یک جوان باید قبول داشته باشد، آن فرهنگی که ثابت شده برایش، دینش گفته آیینش گفته [باید قبول داشته باشد]. لذا ببینید قرآن ۹۲ بار کلمه عزت را به کار می‌برد و ۸۸ بار کلمه عزیز را مطرح می‌کند. «إِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمیعا» می‌دانید این آیه چقدر در قرآن تکرار شده است!

  • عزت یعنی استحکام و نفوذناپذیری

اما من یک تعریف ساده از عزت بدهم. شما این عزت را در کتاب‌های لغت عربی جستجو کنید، مثل مفردات راغب. راغب می‌گوید هرجا عرب بخواهد صلابت و محکمی را به کار ببرد آنجا می‌گوید «عزت». یعنی مثلاً زمین‌هایی مثل موزاییک و آسفالت را در زبان عربی می‌گویند : «ارض عزاز» یعنی ارضی که دارای یک سفتی و استحکامی است و آب به سرعت درونش نفوذ نمی‌کند، این را می‌گویند عزیز.
در مبانی دینی، جامعه‌ای عزیز است که خودش را پیدا کرده، به یک استقلال شخصیتی رسیده، به یک خودباوری رسیده و دیگر به اندازه‌ای استحکام دارد و محکم شده که در هاضمه دیگران هضم نمی‌شود. اهل تأثیر است اما اهل تأثر و اثرپذیری نیست، این را می گویند عزت؛ یعنی یک جامعه‌ای به این روحیه برسد.

  • مؤمن، رسوخ‌ناپذیرتر از کوه

آن روایتی را که اول منبر بیان کردم نیز همین بود. «إِنَّ الْمُؤْمِنَ أَعَزُّ مِنَ الْجَبَلِ» مؤمن از کوه هم سفت‌تر است مقتدرتر و عزیزتر است، پر صلابت‌تر است، چرا؟ چون «إِنَّ الْجَبَلَ یُسْتَقَلُّ مِنْهُ بِالْمَعَاوِلِ» از کوه می‌شود با تبر کند، با تیشه کند «وَ الْمُؤْمِنَ لَا یُسْتَقَلُّ مِنْ دِینِهِ شَیْ‏ءٌ» اما از دین مؤمن هیچ نمی‌شود کم کرد؛ یعنی انقدر روحیه استغنا دارد، احساس شخصیت می‌کند مؤمن، خودباور است و خودباخته نیست، سریع هضم نمی‌شود. در یک شکل دیگر هم روایت نقل شده که «وَ الْمُؤْمِنُ لَا یُسْتَقَلُّ مِنْ دِینِهِ بِشَیْ‏ءٍ»[۷] با هیچ حربه‌ای نمی‌شود از دین مؤمن چیزی جداکرد. (این را هم دقت کنید) نه هیچ چیزی از دینش کنده می‌شود و نه با هیچ چیزی می‌شود [از دین او کم کرد] نه با تبلیغات، نه با سایت‌ها، نه با شبهه-افکنی، نه با پول، نه با زور، نه با تزویر اصلاً نمی‌شود در مؤمن نفوذ کرد. کدام مؤمن؟ مؤمنی که خودباور شده است نه آن مؤمنی که هنوز شل و ول باشد. می-گویند مایع را شما در هر ظرفی بریزید، شکل آن ظرف را پیدا می‌کند، این اعزاز نیست، این عزت ندارد، صلابت و استحکام ندارد.

  • عزت و خودباوری، کلید شخصیت کربلا

اگر بخواهیم بگوییم کلید شخصیت حادثه کربلا، مثل قرآن کریم، واژه عزت است، حرف درستی است؛ در کربلا هم آنچه موج می‌زند، خودباوری است. آن چیزی که موج می‌زند، روحیه استقلال و استغنای شخصیتی است، صلابت است، اقتدار است. تأثیر هست اما تأثّر نیست. به‌هیچ‌وجه کربلاییان پاپس‌کشیدن در کارشان نیست. در کمال فشارها، مشکلات، تحقیرها، تهدیدها و توهین‌ها مدیریت می‌کنند کربلا را عاشوراییان، خیلی هم زیبا مدیریت می‌کنند. چقدر هم تهدید شدند و حرف ناسزا شنیدند؛ اما در موج‌ها غرق نشدند، سوار بر موج‌ها شدند.

  • عزت، سیستم امنیتی جوامع

دانشمندی هست معاصر ما است به نام ناتانیل براندن، معروف است به نام پدر جنبش خودباوری و عزت‌نفس در دنیا. آمریکایی است. الان هم در واشنگتن مطب دارد. این آقا حرف‌های زیبایی زده است درباره عزت و خودباوری. می‌گوید عزت و خودباوری را من می‌توانم تفسیر بکنم به یک سیستم امنیتی دور یک جامعه. عجب حرف پرمغزی زده است. می‌گوید سیستم امنیتی است عزت. هر جامعه‌ای که خودباور شد، خود را پیدا کرد، استقلال شخصیت پیدا کرد، یک سیستم امنیتی دور خود چیده است و ترسیم کرده است و هر شخص و جامعه‌ای که به قله خودباوری برسد، مصیبت‌ها و مشکلات برایش آسان است، راه برای این جامعه اصلا سخت نیست؛ کسی که باور کند خود را، و تردید سریع در دلش نیفتد. و بعد ایشان ادعا می‌کند و می‌گوید واژه‌ای مثل عزت و خودباوری در اواخر دهه هشتاد میلادی بر سر زبان‌ها افتاده است ۱۹۸۰، چیزی حدود سی سال پیش، حتی در رسانه‌ها و صدا و سیما. بخوانید کتابش را در حدود صد و ده صفحه است، در آن کتاب می‌گوید اولین کنفرانس بین المللی در دنیا درباره عزت نفس و خودباوری، سال ۱۹۹۰ در نروژ برگزار شده است و آنجا این تئوری‌ها مطرح شد که عزت و خودباوری چقدر می‌تواند موتور محرکه‌ای باشد برای جوامع، پیشرفتشان، ظلم‌ستیزی آن‌ها، اینکه مستعمره جایی نشوند.

  • اولین کنفرانس جهانی عزت نفس، کربلا است!

حرف ناتانیل براندن دو قسمت می‌شود، آن مفادش واقعاً درست است؛ واقعاً سیستم امنیتی است خودباوری و عزت نفس برای جوامع؛ اما اینجای حرف براندن صحیح نیست، اولین کنفرانس برای عزت‌نفس و خودباوری، کربلا است، آن هم نه در حدّ تئوری و نظریه‌پردازی و چهارتا مقاله. نه، عملیاتی کردند عزت‌نفس و خودباوری را. همان آقایی که وقتی حرکت می‌کند، «لا وَاللّه ِلا أُعطیکُم بِیَدی إعطاءَ الذَّلیلِ وَلا أُفِرُّ فِرارَ العَبیدِ»[۸] من نه دست ذلت می‌دهم و فرهنگم را می‌بازم و نه فرار می‌کنم مثل بیچارگان و بردگان. می‌مانم بر سر حرف خودم؛ من پای فکر و اندیشه خودم هستم. همان آقایی که هرچقدر خنجر به حنجر نزدیک‌تر می‌شود، توفنده‌تر می‌شود، برنده‌تر می‌شود. «أَلا إِنَّ الدَّعِی بْنَ الدَّعِی قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السِّلَّهِ وَ الذِّلَّهِ وَ هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلَّهُ»[۹] چه وقتی می‌گوید این جمله را؟ این را در مدینه نگفته است هان، این را چند ساعت یا چند دقیقه قبل از شهادتش گفته است. آن زمان که انسان‌ها معمولاً در آن لحظات آخر، به محافظه کاری روی می‌آورند و عقب می‌کشند؛ اما اباعبدالله(ع) نه، بالعکس توفانی‌تر است در آن لحظات آخر. وقتی که هیچ کس را ندارد، جملات عجیبش را ببینید «أَلا إِنَّ الدَّعِی بْنَ الدَّعِی قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السِّلَّهِ وَ الذِّلَّهِ وَ هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلَّهُ» خیلی عجیب است.چقدر تفکر، چقدر اندیشه، چقدر صلابت و عزت در این وجود و در جملات ریخته شده است! روایتی می‌دیدم از امالی صدوق. این روایت را نمی‌دانم برادران شنیده‌اند یا نه. امام باقر(ع) می‌فرماید: «أُصِیبَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ (ع)» زخم‌هایی که حسین(ع) برداشت «وَ وُجِدَ بِهِ ثَلَاثُمِائَهٍ وَ بضعا [بِضْعٌ‏] وَ عشرین [عِشْرُونَ‏]» سیصد و بیست و یکی بوده است. حالا نقل‌ها متفاوت است، یک نقل هم این است که سیصد و بیست و یکی بوده است. به چند شکل هم زخمی شده است. «طَعْنَهً بِرُمْحٍ» بعضی از این زخم‌ها نیزه خوده است «أَوْ ضَرْبَهً بِسَیْفٍ » بعضی از این زخم‌ها با شیمشیر بوده است «أَوْ رَمْیَهً بِسَهْمٍ» بعضی‌هایشان هم با تیر بوده است که یکی از آن‌ها همان تیر سه شعبه بود که قلب اباعبدالله(ع) را پاره کرد. تیر را در نقل‌ها داریم از کمر اباعبدالله(ع) بیرون آوردند و مثل ناودان خون بیرون زده است از قلب اباعبدالله(ع)، همان لحظه‌ای که فرمود «رضا بقضائک و تسلیما لامرک و لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین»[۱۰] و بعضی از این ضربه‌ها با سنگ بوده است؛ ولی خیلی جالب است «فَرُوِیَ أَنَّهَا کَانَتْ کُلُّهَا فِی مُقَدَّمِهِ»[۱۱] هر ضربه‌ای که اباعبدالله(ع) دیده است در جلوی بدنش است. « لِأَنَّهُ ع کَانَ لَا یُوَلِّی» چون پشت نکرد اباعبدالله(ع) به دشمن. این را چه می‌توان نامید؟ این عزت نیست؟ این خودباوری نیست؟ این دست رد زدن به دهان خودکم‌بینی نیست؟ اگر این‌ها نباشد پس چیست؟
دو جا اباعبدالله(ع) واژه «هون» را به کار برده است. «هون» در زبان عربی یعنی «به به»، یعنی «گوارا است». یک جا آن وقتی است که از سوی حرّ، خود اباعبدالله(ع) تهدید به کشتن شد، فرمود «ما اهْوَن الْمَوْت عَلَی سَبیل نِیْل ِ الْعِزّ و إحْیاء الْحَق … مَرْحَباً بِالْقَتْل ِ فی سَبیل الله»[۱۲] آفرین بر این مردن، چقدر شیرین است، چقدر گوارا است. این یک جا. یک جای دیگر هم که ماده هون را به کار برده است، وقتی است که تیر سه شعبه را از گلوی علی اصغر می‌کشد بیرون، آنجا فرمود «هَوَّنَ عَلَیَّ مَا نَزَلَ بِی» چقدر زیبا است چقدر گوارا است این مصیبت که بر من بارید چون «أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّه‏»[۱۳] چه کسی دارد می‌بیند؟ خدا دارد می‌بیند. من در مسیر رضایت خدا دارم اصغر را می‌دهم، می‌خواهد گوارا نباشد؟ مگر خدا جمیل نیست؟ مگر خدا جمال نیست؟ خدا دستور به زشتی و قبح می‌دهد؟ خوب اندیشه، غلط است اگر کسی این طور فکر کند. و بعد چه کرد؟ برادرم خواهرم ایستادگیمان انقدر هست؟ «فنزل عن فرسه» وقتی اصغر این حالت برایش پیش آمد اباعبدالله(ع) آمد پایین «و حفر للصبی بجفن سیفه» با غلاف شمشیر یک گودی کند «و رمله بدمه و دفنه حفر للصبی»[۱۴] دفن کرد علی اصغر را «ثم استوی علی فرسه»[۱۵] بعد بر اسب دوباره نشست. صلابت، شور، توفان. اصلاً آدم کسالت نمی‌بیند در کربلا، خستگی نمی‌بیند در کربلا. تشنگی گویی آدم نمی‌بیند در این کربلاییان. «استوی علی فرسه و واجه القوم» رفت به دل دشمن. جالب بود برایم، می‌دیدم در بعضی مقاتل نوشته بود (نمی‌دانم این‌ها را اگر آقای ناتانیل براندن می‌دید حتماً دو خط می‌نوشت در پاورقی کتابش که ما یک واقعه ای خوانده‌ایم در اسلام که گویا تاریخ عزت را باید عقب تر برد نه یک قرن، نه دو قرن، چهارده قرن باید به عقب برد) نوشته بود «فَیَنْکَشِفُ عَنْهُ» بعد از آنی که اصغر را دفن کرد رفت به دل دشمن… « عَنْهُ انْکِشَافَ الْمِعْزَى إِذَا شَدَّ فِیهِ الذِّئْبُ» چطور وقتی یک شیر غرّان حمله می‌کند در دل یک گله گوسفند همه فرار می‌کنند از او، «وَ لَقَدْ کَانَ یَحْمِلُ فِیهِمْ وَ لَقَدْ تَکَمَّلُوا ثَلَاثِینَ أَلْفا»[۱۶] وقتی اباعبدالله(ع) به دل دشمن می‌زد که سی هزار نفرش کامل بود، اگر بیشتر نبود. سی هزار نفر در مقابل اباعبدالله(ع) بوده است. «فَیُهْزَمُونَ بَیْنَ یَدَیْهِ کَأَنَّهُمُ الْجَرَادُ الْمُنْتَشِر» مثل ملخ‌ها که گله‌شان یک دفعه پرواز می‌کنند، وقتی می‌رفت به دل دشمن، این طور می‌رفتند کنار. این صلابت است. این از روحیه استغنا و خودباوری است. راوی می‌گوید من ندیدم، «فَوَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُ مَکْثُوراً قَطُّ قَدْ قُتِلَ وُلْدُهُ وَ أَهْلُ بَیْتِهِ وَ أَصْحَابُهُ أَرْبَطَ جَأْشاً وَ لَا أَمْضَى جَنَاناً مِنْهُ ع‏»[۱۷] من ندیدم کسی همه کسانش را از دست داده باشد، خانواده‌اش را از دست داده باشد، ولی به قوی دلی حسین بن علی(ع) باشد. این به خاطر همان تفکر صحیح است.

  • استقامت، نتیجه خودباوری است.

وقتی به یک بینش صحیح انسان می‌رسد و به آن بینش هم، خودباور می‌شود، استقامت پیدا می‌کند، این آیه قرآن است که می گوید: «إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[۱۸] وقتی خدا نهادینه شد در این زندگی، دیگر استقامت خود به خود می‌آید. «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّه»[۱۹] شما داری یک معامله با خدا می‌کنی، وقتی اسم این حالت آمد، اسم معامله آمد، خیلی حرف‌ها روان می‌شود. در مهندسی خدا وقتی انسان خودش را قرار داد، یک فلسفه خوش‌بینی انسان در زندگی خودش ترسیم کرد، دیگر معنا ندارد انسان پا پس بکشد و برگردد.

  • عزت و خودباوری عاشوراییان

چقدر جالبه! امام صادق(ع)[۲۰] می‌فرماید انقدر صلابت در امام حسین(ع) و یارانش بود که با انگشت نشان می‌دادند، می‌گفتند «انْظُرُوا لَا یُبَالِی بِالْمَوْتِ»[۲۱] بابا نگاه به این‌ها بکنید، گویا ما هفتاد نفریم، آن‌ها سی هزار نفرند، نمی‌ترسند این‌ها. چقدر عزت است، چقدر شور، چقدر خودباوری، آدم لذت می‌برد. امام سجّاد(ع) می‌فرماید در آن لحظات آخر سه خصوصیت در یاران اباعبدالله(ع) بود (ببینید این‌ها با کدام روحیه می‌سازد): «تَسْکُنُ نُفُوسُهُمْ» نفوس آن‌ها آرام بود؛ وقتی آن‌ها را می‌دیدید، استرس نداشتند، استرس در کربلاییان بی معنا است. «تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ» رنگشان زیبا بود، می‌درخشید، زرد نشده بودند از ترس، قرمز نشده بودند از خوف. راوی می‌گوید «ما رایت مقتولا احسن من وجه الحسین»[۲۲] من ندیدم کشته‌ای زیباتر از حسین(ع) صورتش بدرخشد. قشنگ شده بود حسین(ع) وقتی که به شهادت رسیده بود. و سوم «لَا یُبَالِی بِالْمَوْتِ» چرا از مرگ بترسند، مگر این‌ها تفکر نداشتند در کربلا. چرا بترسند؟ دلیلی ندارد بترسند. فرمول مرگ حل شده بود. اباعبدالله اینها را اصلا تغییر داده بود: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَهٌ تَعْبُرُ بِکُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَهِ وَ النَّعِیمِ الدَّائِمَهِ» مرگ یعنی ابدیت همان چیزی که خودش فرمود «حیاه خالده»، تبدیل کردن نعمت‌های ناچیز و موقت این دنیا به نعمت‌های بیشمار و نامحدود آخرت. بینش عمیق در یاران اباعبدالله(ع) بود واقعا بود. وقتی بیعت خودش را برداشت، ولوله افتاد در کربلا؛ مگر شب دهم چه فرمودند اباعبدالله(ع)؟ فرمود دست این زن و اطفال را هر که می-خواهد بگیرد و ببرد، من یک تنه در برابر سی هزار نفر می‌ایستم. هر کدام از این اصحاب به یک شکلی عزت نفس، خود باوری و آن صلابت فکر و اندیشه‌اش را بیان کرده است:
حضرت عباس(ع) به این شکل می‌گوید: «لِمَ نَفْعَلُ ذَلِکَ لِنَبْقَى بَعْدَکَ لَا أَرَانَا اللَّهُ ذَلِکَ أَبَدا»[۲۳] خدا آن روز را نیاورد که ما بعد از تو زنده باشیم و تو نباشی.
هلال زیبا می‌گوید: «وَ اللَّهِ مَا کَرِهْنَا لِقَاءَ رَبِّنَا» تو داری ما را در دامان خدا می اندازی، ما بدمان بیاید؟ تو داری ما را به خدا میرسانی! «وَ إِنَّا عَلَى نِیَّاتِنَا وَ بَصَائِرِنَا»[۲۴] ما با بصیرت آمده‌ایم کنار تو، ما احساسی نشده‌ایم. ما فهمیدیم در چه راهی قدم می‌گذاریم.
بُریر زیباتر می‌گوید: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ بِکَ عَلَیْنَا» خدا منت گذاشته بر سر ما به خاطر اینکه با تو هستیم «أَنْ نُقَاتِلَ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ تَقَطَّعَ فِیکَ أَعْضَاؤُنَا»[۲۵] قطعه قطعه شدن ما، منت خداست بر سر ما.
بشیر حضرمی می‌گوید: «أَکَلَتْنِی إِذاً السِّبَاعُ حَیّاً إِذَا فَارَقْتُک»[۲۶] درنده‌های بیابان زنده زنده مرا بدرند، اگر بخواهم رهایت کنم .می دانید بشیر حضرمی آن کسی است که اباعبدلله(ع) مقداری پول و پارچه گرانبها به او داد و فرمود به سر مرز ببر، شنیده‌ام پسرت را گرفته‌اند، برو پسرت را نجات بده. این جواب را به اباعبدلله(ع) داد: «أَکَلَتْنِی إِذاً السِّبَاعُ حَیّاً إِذَا فَارَقْتُک».
مسلم ابن اوسجه زیبا می‌گوید: «لَا وَ اللَّهِ» نه به خدا رهایت نمی‌کنم «حَتَّى أَکْسِرَ فِی صُدُورِهِمْ رُمْحِی» تا اینکه بشکنم نیزه‌ام را در سینه دشمن «وَ أَضْرِبَهُمْ بِسَیْفِی» با شمشیرم بزنم «مَا ثَبَتَ قَائِمُهُ فِی یَدِی» تا دسته‌اش در دست من است «وَ لَا أُفَارِقُکَ، وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ مَعِی سِلَاحٌ أُقَاتِلُهُمْ بِهِ» اگر صلاحم را ازم بگیرین «لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجَارَهِ»[۲۷] با سنگ به جان دشمن می افتم.آفرین بر این همه عزت نفس، خودباوری ، شور و صلابت! این روحیه استغناست.
در چه زمینی و در چه زمانی اینها ماندند! اباعبدلله(ع) وقتی به کربلا رسیده بود، تریبون رسمی حکومت فتوا داده بود: «ثبت عندی انه مهدور الدم»[۲۸] قاضی شریح گفته بود این را که نزد منی که مبلغ رسمی دین هستم، ثابت شده است که این آقا دارد فتنه می‌کند و باید کشته شود. آن وقت [در چنین شرایطی] این هفتاد نفر آن جور ثابت قدم بمانند، برای تاریخ حرف بزنند. این صلابت است، این استواری است.
اگر ما عزت را به شکل یک پازل در نظر بگیریم و زینب کبری(س) را در این پازل قرار ندهیم، چینش و اَرَنج را باخته‌ام و تکمیل نکرده‌ایم. زینب کبری(س) در دربار یزید و ابن زیاد هم غوغا کرده است. «کیف رایت صنیع الله بکم اهل البیت، افضحکم و اجذب احادیثکم»[۲۹] چطور دیدید حسین(ع) سر بریده است، بچه-هایتان این طور، بدن آن‌جور؟ یک جمله فرمود فقط. زینب کبری(س)، با دست پر آمده است کربلا …. فرمود: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلا» چرا جمیل دیدی زینب کبری(س)؟ سلام و درود خدا بر تو! چرا؟ چون یک موحد واقعی شأنی و موقعیتی ندارد جز آنکه، آن جایی باشد که خدا می‌خواهد؛ هر جا خدا خواست یک موحد واقعی اونجاست. می‌خواهد در تخت پادشاهی باشد آنجا زیبا می‌شود، می‌خواهد در ته گودال قتلگاه باشد، آنجا زیبا می‌شود. لذا برداشتی از یک آیه قرآن را می‌خوانیم: «هَؤُلَاءِ قَوْمٌ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْقَتْلَ» واجب شد بر اینها کشته شدن «فَبَرَزُوا إِلى‏ مَضاجِعِهِمْ‏»[۳۰] دویدند به سوی قربانگاهشان. تکلیف انجام دادند. از مصدر جمیل و جمال مطلق، آن تکلیف رسید، لذا زیباست. صد بار فیلم را برگردانید [ای ابن زیاد] دوباره ما به گودی قتلگاه می‌آییم. زنده هم بکنید ما همه دوباره می‌آییم به گودی قتلگاه، جای دیگر نمی‌رویم، جای دیگر نداریم. حرف، همه این است.

  • عزت، استقامت و مرگ سبز، ارمغان منابر عاشورایی شیعه

لذا برادران و خواهران تا ما با این پرده‌های سیاه، داریم این روحیه و این بینش و این «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلا»ها را زنده می‌کنیم، ما داریم موج ایجاد ‌می‌کنیم، ما داریم شور ایجاد می‌کنیم .
چطور می‌شود از یک مکتب خمیده و خموده و از یک مکتب سست و فشل، بیست ملیون آدم در تهدیدها و تحقیرها در اربعین به کربلا بروند. چطور می‌شود؟ این قیام، قیام شور و نشاط و زندگیست.
لذا هانتینگتون، استراتژیک آمریکایی، همین حرف رو می‌زند و می‌گوید اگر ایرانیان محکم و سفت هستند و به این راحتی نمی‌شود نقشه‌ها را بر سرشان هموار کرد و پیاده کرد، برای این است که فرمول مردن را حل کرده‌اند؛ این ها فرمول مرگ را تبدیل کرده‌اند به شهادت، به مرگ سبز. و این مربوط می‌شود به عاشورا، اینها را هانتینگتون جدیدا گفته است، شاید یکی دوسال باشد هنوز هم زنده است.[۳۱]
مایکل برانت معاون امنیتی سازمان سیاه هم همین حرف را زده و گفته بود در دهه پنجاه شمسی اگر دیدید ملت ماندند پای این همه تحقیرها و تهدیدها، چون مردن را حل کرده بودند برای خودشون، منابر آن را حل کرده بود؛ لذا [می‌گویند] ما باید در منبرها نفوذ بکنیم (این طرح آنهاست) ما باید در مداح ها نفوذ بکنیم، مداحی‌ها را و منبرها را باید از درون بپوسانیم و قالبی برای آنها باقی بگذاریم اما محتوای آنها محتوای دقیق و عمیقی نباشد.[۳۲] خیلی باید حواسمان جمع باشد [برای مقابله با این توطئه‌ها].
خدایا به محمد و آل محمد(ص) قسمت می‌دهیم آنی و کمتر از آنی ما را به حال خودمان وامگذار.

 

فایل صوتی:

سخنرانی[حجة الاسلام و المسلمین شیخ حسین عبداللهی]
30.6 MiB
122 Downloads
اطلاعات بیشتر

_______________________
۱. الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏۵، ص: ۶۳.
۲. آل عمران:۶۴.
۳. شعرا:۱۸.
۴. شعرا:۲۲.
۵. زخرف:۵۴.
۶. هود:۹۷.
۷. بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۹۷، ص: ۹۳
۸. الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج‏۲، ص: ۹۸.
۹. تحف العقول، النص، ص: ۲۴۱؛ الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏۲، ص: ۳۰۰؛ اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص: ۹۷؛ بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۴۵، ص: ۹.
۱۰. مقتل الحسین، مقرم، ص ۳۶۷.
۱۱. الأمالی( للصدوق)، النص، ص: ۱۶۴.
۱۲. احقاق الحق ج۱۱، ص ۶۰۱ {این حدیث در نرم افزار جامع الاحادیث موجود نیست}
۱۳. اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص: ۱۱۷؛ بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۴۵، ص: ۴۶.
۱۴. الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏۲، ص: ۳۰۱.
۱۵. یافت نشد.
۱۶. اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص: ۱۱۹.
۱۷. الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج‏۲، ص: ۱۱۱
۱۸. فصلت:۳۰
۱۹. توبه:۱۱۱
۲۰. روایت یافت شده، منقول از امام زین العابدین(ع) است.
۲۱. قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع لَمَّا اشْتَدَّ الْأَمْرُ بِالْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع نَظَرَ إِلَیْهِ مَنْ کَانَ مَعَهُ فَإِذَا هُوَ بِخِلَافِهِمْ لِأَنَّهُمْ کُلَّمَا اشْتَدَّ الْأَمْرُ تَغَیَّرَتْ أَلْوَانُهُمْ وَ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُهُمْ وَ وَجَبَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَانَ الْحُسَیْنُ ع وَ بَعْضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصَائِصِهِ تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ وَ تَهْدَأُ جَوَارِحُهُمْ وَ تَسْکُنُ نُفُوسُهُمْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ انْظُرُوا لَا یُبَالِی بِالْمَوْتِ فَقَالَ‏ لَهُمُ الْحُسَیْنُ ع صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَهٌ تَعْبُرُ بِکُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَهِ وَ النَّعِیمِ الدَّائِمَهِ فَأَیُّکُمْ یَکْرَهُ أَنْ یَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَى قَصْرٍ وَ مَا هُوَ لِأَعْدَائِکُمْ إِلَّا کَمَنْ یَنْتَقِلُ مِنْ قَصْرٍ إِلَى سِجْنٍ وَ عَذَاب‏ ؛ معانی الأخبار، النص، ص: ۲۸۹
۲۲. . نقل مقتل این گونه است: ِ فَوَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُ قَطُّ قَتِیلًا مُضَمَّخاً بِدَمِهِ أَحْسَنَ مِنْهُ وَ لَا أَنْوَرَ وَجْها ؛ اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص: ۱۲۸
۲۳. الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج‏۲، ص: ۹۱
۲۴. اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص: ۸۰
۲۵. . همان.
۲۶. زیارت ناحییه مقدسه (غیرمشهوره)، المزار الکبیر (لابن المشهدی)، ص: ۴۹۳.
۲۷. زیارت ناحییه مقدسه (غیرمشهوره)، المزار الکبیر (لابن المشهدی)، ص: ۴۹۲.
۲۸. فتوای مشهور منسوب به شریح قاضی در منابع یافته شده چنین است: و لقد ثبت عندی ان حسین بن علی خرج عن دین رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فهو واجب القتل. و به روایتی مضمون فتوای وی چنین بود که: لقد ثبت و حقق عندی ان الحسین بن علی خرج علی امام المسلمین و امیرالمؤمنین یزید بن معاویه فیجب علی کافه الناس دفعه و قتله. جواهر الکلام فی سوانح الایام، ج ۱، صص ۸۹ – ۸۸. و منقول است که این فتوا در الفیه علامه حلی این گونه نقل شده است: «ان حسین بن علی بن ابی طالب لقد شق عصا المسلمین و خالف امیرالمومنین و خرج عن الدین. ثبت عندی وحقق عندی.قضیت وحکمت بدفعه و قتله حفظا لشریعه سیدالمرسلین». اگرچه بعضی گفته‌اند این عبارات در ترجمه الفیه و توسط مترجم اضافه شده است.
۲۹. این عبارت به این شکل یافت نشد. آنچه دیدیم این نقل است: فَقَالَ ابْنُ زِیَادٍ کَیْفَ رَأَیْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِیکِ وَ أَهْلِ بَیْتِکِ فَقَالَتْ مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلا؛ اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص: ۱۶۰.
۳۰. ادامه پاسخ زینب کبری(س) خطاب به ابن زیاد است ؛ همان منبع ص۱۶۱.
۳۱. احتمالا منظور فرانسیس فوکویاما است زیرا هانتینگتون در سال ۲۰۰۸ درگذشته و نظریه مشهور درباره بال سبز و سرخ شیعه، منسوب به فوکویاما است.
۳۲. منبع برای مطالعه بیشتر: طرح های آمریکایی برای مراسم عاشورا.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *