عبرتهای عاشورا (3) عجــیبتـرین گــریه در کــربلا
فاطمهی صغری(س) دختر امام حسین(ع) از غروب عاشورا میگوید، از هنگام آتش زدن و غارت خیمهها.
او ماجرایی را تعریف میکند که بسیار حیرت انگیز و دردآور است.
میگوید:
غارتگران به درون خیمه ریختند. من دختر جوانی بودم و دو خلخال طلا در مچ پای خود داشتم. یکی از دشمنان با زحمت میخواست خلخال را بیرون بکشد و در همان حال گریه میکرد!!!
پرسیدم: ای دشمن خدا، چرا گریه میکنی؟
پاسخ داد:
چرا نگریم که دختر رسول خدا را غارت میکنم.
گفتم: حالا که میدانی ما دختران رسول خداییم، از غارت اموال ما بگذر.
گفت:
اگر من خلخال را غارت نکنم، میترسم کس دیگری آن را غارت کند!!!
…..
چــه قــدر این توجـــیه، امـــروز بــرای مـا آشـــناســت.
خیلیها آگاهانه حق مردم را غارت میکنند و توجیهشان این است:
ما نبریـــــم، دیگــــران خواهـــــند برد!
شاید یک بُعد اینکه گفتهاند:
کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا …
همین باشد؛
عاشــورا و کربلا هــر روز در درون ما اتفــاق میافـــتد و ایــن ما هســـتیم که انتــخـــاب میکنیـــم، حسیــــنی باشیـــم یا یزیدی.
اگر اهل بالا کـــشیدن حق دیگرانیـــم، قــطعا جایمــان در خیمهی امام حســــین نیـــست، هر چنـــد که زیـــر این عـــلم سینـــه بزنیـــم و هـــزینه کنـــیم
دیدگاهتان را بنویسید