متن سخنرانی استاد عبداللهی- شب دوم محرم ۱۳۹۵

«باسمه تعالی»
سخنرانی استاد حسین عبداللهی؛ محرم سال ۱۳۹۵
شب دوم: هجرت باطنی

  • یکی از واژه‌های خیلی زیبای کربلا واژه هجرت است که یک واژه سراپا قرآنی است. قرآن کریم ایمان واقعی مؤمنین را بند می‌کند به دو عنصر: یکی هجرت و دیگری جهاد.

 

  • آغاز حرکت اباعبدالله(ع) با یک هجرت نورانی است. سیدالشهدا(ع) از وطن خود می‌خواهد دل ببرد و به سمتی برود که درباره‌اش فرمود: «من دارم از الان می‌بینم بندبند وجودم را گرگ‌های درنده در صحرای کربلا از هم پاره می‌کنند». مبدأ امنیت است و مقصد آشوب و بلوا است! این چه هجرتی است؟ رمز این هجرت عجیب اباعبدالله(ع) «هجرت باطنی» است.

 

  • سید الشهدا(ع) به همه عالم فهماند انسان در نفس خودش باید هجرت کند، در خودش باید فرار کند از از وابستگی‌ها و خواهش‌هایش.

 

  • هجرت باطنی را در مبانی دینیمان «حریّت» می‌نامند. انسانی که حریّت دارد، در درون، اهل هجرت است. مهاجر واقعی آن کسی است که از بدی‌ها هجرت می‌کند، از زشتی‌ها هجرت می‌کند. شهید مطهری می‌فرماید نقطه جدایی مکتب اسلام از مکتب غرب نیز در همین یک نکته است. اسلام در تعریف آزادی معتقداست که انسان خودش را از خواهش‌ها و تمایلات، شهوات، نفسانیات جدا کند، حدّ و بند برای خودش قائل باشد. و الّا انسان اسیر می‌شود.

 

  • مکتب غرب یک انسان اسیر و یک انسان مبتلا را به عنوان انسان آزاد، در جامعه مطرح می‌کند. از یک طرف انسان را می‌خواهد به عنوان انسانی که اسیر تمایلات و خواهش‌هایش است و نمی‌تواند نه به خودش بگوید همین انسان را می‌خواهد آزادی‌خواه هم باشد و رعایت حقوق دیگران را هم بکند. کسی را که یله و رها کردی در این فضا، دیگر چه انتظاری از او داری؟ انسان هر چقدر غوطه‌ور در شهوات شود، روحش کوچک‌تر می‌شود. هر چقدر انسان اهل تمایلات و خواهش‌ها باشد، دیگر محال است، دیگران محور شود.

 

  • وقتی حرّ آمده که گریه اصغر گوش فلک را کر کرده است، وحشت در خیمه‌گاه اباعبدالله(ع) غوغا کرده، واعطشا بلند است، این‌ها را همه، حرّ موجب شده، خودش هم اعتراف کرده است. اما بنازم به این دیگران محوری اباعبدالله(ع)، بنازم به این روح بزرگ. فرمود «ارفع راسک انزل بنا» سرت را بلند کن اتفاقی نیفتاده است بیا پایین. حرّ خودش خجالت می‌کشد و نمی‌آید اما مرام اباعبدالله(ع) خجالت را از یاد حرّ می‌برد.

 

  • خداوند متعال مسئولیت‌های عظیم را به دوش کسانی می‌اندازد که اهل تعلق نیستند. اشتباه نشود، اهل علاقه هستند، اهل تعلق نیستند؛ اهل وادادگی و دلدادگی نیستند.

 

  • وقتی روحی بزرگ می‌شود، این جسم به زحمت می‌افتد. وقتی روحی بزرگ می‌شود زیر سم ستوران می‌رود برای هدایت دیگران. مدرسه عاشورا، مدرسه ای است که به زیبایی این‌ها را تدریس کرد.اباعبدالله(ع) چگونه مردن را به شهدا آموخت. این هدف اباعبدالله(ع) است که خون را موج بدهد برای قطع استبداد. اصلاً در هدف خودش پیروز شد. این اشتباه است اگر کسی بگوید شکست خورده است. آمد موج خون به راه بیاندازد مگر این کار را انجام نداد؟

 

  • آن چیزی که باعث شده مرزهای این کشور توسط مدافعان حرم تا دوهزار کیلومتر عقب برود و دشمن از این مملکت دور بشود، «هجرت باطنی» است.

عن الحسین بن علی سیدالشهداء(ع) انه قال: «و من کان فینا باذلا مهجته، و موطنا على لقاء اللّه نفسه، فلیرحل معنا، فانی راحل مصبحا إن شاء اللّه»‏.[۱]

  • هجرت، نشانه مؤمن واقعی در قرآن کریم

یکی از واژه‌های خیلی زیبای کربلا که باید جامعه دینی ما این واژه را از کربلا وام بگیرد، واژه هجرت است. واژه هجرت یک واژه سراپا قرآنی است. واژه‌ای است بسیار پر دامنه و پر معنا.
خیلی جالب است قرآن کریم ایمان واقعی مؤمنین را بند می‌کند به دو عنصر: یکی هجرت و دیگری جهاد. انسان وقتی می‌تواند ادعا کند من مؤمنم که این دو عنصر را داشته باشد، مهاجر باشد و مجاهد، اهل هجرت و اهل جهاد. کجا می‌فرماید؟ «وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ الَّذینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَریم»‏[۲] مؤمنان حقیقی کسانی‌اند که «هاجَرُوا وَ جاهَدُوا» اهل هجرت و جهادند. ایمان واقعی، هدایت واقعی در این دو عنصر است.

  • «هجرت باطنی» رمز «هجرت ظاهری» اباعبدالله(ع)،

کربلای اباعبدالله(ع) به ما یاد داد که بعضی اوقات باید هجرت کرد، باید کوچ کرد، باید رها شد. گاهی تا هجرت نیاید، رشد و صلاح و موفقیت نمی‌آید. لذا آغاز حرکتش را اباعبدالله(ع) با یک هجرت نورانی آغاز می‌کند. «و من کان فینا باذلا مهجته» هر کس قصد دارد خونش را در راه ما اهل بیت بریزد، هر کس می‌خواهد به دیدار خدا مشرّف بشود، «فانی راحل مصبحا إن شاء اللّه» من صبح حرکت می‌کنم و از این دیار هجرت می‌کنم. اما این هجرت ظاهری اباعبدالله(ع) است. در این هجرت صدها هجرت و گذشت نهفته است. چرا؟ در این هجرت ظاهری چه خوابیده است؟
سیدالشهدا(ع) از مکان امن خود، از وطن خود می‌خواهد دل ببرد و به سمتی برود که خیلی سمت عجیبی است. معمولاً انسان‌ها به این سمت و سو نمی‌روند. خودش مقصد را می‌داند کجا است خودش مقصد را این گونه معرفی می‌کند: «کأنی بأوصالی یقطعها عسلان الفلوات بین النواویس و کربلا»[۳] من دارم از الان می‌بینم بندبند وجودم را گرگ‌های درنده در صحرای کربلا از هم پاره می‌کنند. عجب مقصدی دارد اباعبدالله(ع)! این چه هجرتی است! این چه سفری است! سفری است که با این بیان شروع می‌شود: «خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَهِ عَلَى جِیدِ الْفَتَاهِ»[۴] چقدر مرگ زیبا است همان‌طوری که گردنبند بر گردن دختران زیبا است، مرگ برای آزاد مردان و آزادگان عالم زیبا است. رمز و راز این هجرت چیست، چه خبر است؟ مبدأ امنیت است و مقصد آشوب و بلوا است! این چه هجرتی است؟
رمز و راز این هجرت پرشتاب و این هجرت عجیب یک کلمه است و از اینجا باید درس گرفت. رمز این هجرت عجیب اباعبدالله(ع) «هجرت باطنی» است. سید الشهدا(ع) به همه عالم فهماند انسان در نفس خودش باید هجرت کند، در خودش باید فرار کند از خواهش‌هایش باید شروع بکند، تکلیفش را با آن‌ها باید روشن بکند. از دلدادگی‌ها، از وادادگی‌ها، از وابستگی‌ها، از اموری که مثل سنگی که به پای یک کبوتر می‌بندند، انسان را زمینگیر می‌کند، انسان باید تکلیفش را با آن‌ها روشن بکند.

  • تعریف اسلام از «هجرت باطنی» و «حرّیت»

هجرت باطنی، همان واژه‌ای است که در مکتب اسلام، نام آن را در مبانی دینیمان «حریّت» می‌نامند. انسانی که حریّت دارد، در درون، اهل هجرت است. «وَ الْمُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ الْخَطَایَا وَ الذُّنُوب‏»[۵] مهاجر واقعی آن کسی است که از بدی‌ها هجرت می‌کند، از زشتی‌ها هجرت می‌کند. اتفاقاً شهید مطهری می‌فرماید نقطه جدایی مکتب اسلام از مکتب غرب نیز در همین یک نکته است، در تعریف آزادی. آن چیزی که اسلام در تعریف آزادی مطرح می‌کند این است که انسان خودش را از خواهش‌ها و تمایلات، شهوات، نفسانیات جدا کند، قید برای خودش قائل باشد، حدّ و بند برای خودش قائل باشد. و الّا انسان اسیر می‌شود؛ اسیر شکم می‌شود، اسیر جاه و مقام می‌شود، اسیر میز می‌شود، اسیر شهوت می‌شود. انسانی آزاد است و حرّ است که برای روح خودش، خواهش‌های خودش قید و بندی داشته باشد.
 تناقض‌گویی مکاتب غربی در تعریف «آزادی» و «آزادی‌خواهی»
دقیقاً نقطه مقابل این را غرب می‌گوید. غرب می‌گوید آزادی یعنی اینکه کسی جلودار من نباشد. به کسی چه ارتباطی دارد من می‌خواهم چه بخورم، چطور بخورم، چه کاری انجام دهم، چطور نگاه بکنم و …؟ این آزادی [از منظر غرب] است؛ دقیقاً نقطه مقابل اسلام. مکتب غرب یک انسان اسیر و یک انسان مبتلا و یک انسان گره خورده درهم برهم را به عنوان انسان آزاد، در جامعه مطرح می‌کند. و خیلی این محقق خبیر[شهید مطهری]، زیبا می‌فرماید، می‌نویسد مکتب علمی غرب دچار قضیه کوسه و ریش پهن شده است؛ از یک طرف انسان را می‌خواهد به عنوان انسانی که اسیر تمایلات و خواهش‌هایش است، یک جا نمی‌تواند نه به خودش بگوید، به شکمش، به شهوت و دامنش نه بگوید، این را می‌خواهد آزادی‌خواه هم باشد، رعایت حقوق دیگران را هم بکند. خیلی عجیب است. کسی را که یله و رها کردی در این فضا، دیگر چه انتظاری از او داری؟ این طور نیست. انسان هر چقدر غوطه‌ور در شهوات شود، روحش کوچک‌تر می‌شود، این را دقت بکنیم. هر چقدر انسان اهل تمایلات و خواهش‌ها باشد، دیگر محال است، دیگران محور شود؛ دیگر خودخواه است و خودمحور. قیچی کردن تعلقات و تمایلات است که انسان را همگانی می‌کند. بالا می‌برد. برای همه می‌خواهد، برای همه می‌میرد دیگر منم منم نمی‌کند.

  • جلوه حرّیت و دیگرخواهی در قیام عاشورا

یک روح بزرگ منم منم نمی‌کند. بچۀ من نمی‌گوید، خانوادۀ من نمی‌گوید، میز من نمی‌گوید، همه را نگاه می‌کند و بعد تصمیم می‌گیرد. می‌رسد به جایی که به عمر سعد هم می‌گوید من دوست دارم من و تو با هم به بهشت برویم! می‌توانید تصویر بکنید؟ یابن سعد کن «وَ کُنْ مَعِی فَإِنَّهُ أَقْرَبُ لَکَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى‏»[۶] من دوست دارم با تو بهشت بروم! ملاک می‌شود دیگران محوری، ملاک می‌شود هدایت، ملاک می‌شود امحاء خود و احیای جامعه. اصلاً خود از میان بر می‌خیزد!
«تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز»
«أَعْدَى‏ عَدُوِّکَ‏ نَفْسُکَ»[۷] دشمن‌ترین دشمنان تو خودت هستی! برخیز. «هوا و هوس گرد برخاسته»[۸] این‌ها مانع دیدن تو می‌شوند. این تعلقات و تمایلات مانع نگرش تو می‌شوند.
تصویر بکنید: حرّ می‌آید به سمت اباعبدالله. کدام حر؟ حرّی که خودش اعتراف می‌کند: «أنا صاحبک الَّذِی حبستک عن الرّجوع»[۹] من آن کسی بودم که نگذاشتم به نقطه بهتری برگردی «وَ سَایَرْتُکَ فِی الطَّرِیق وَ جَعْجَعْتُ بِکَ إِلَى هَذَا الْمَکَان‏»‏[۱۰] من بودم که تو را سیر دادم به این وادی پربلا اما الان آمده‌ام «فَهَلْ لِی تَوْبَه»[۱۱] آیا توبه برایم هست؟ وقتی حرّ آمده که گریه اصغر گوش فلک را کر کرده است، وحشت در خیمه‌گاه اباعبدالله(ع) غوغا کرده، واعطشا بلند است، این‌ها را همه، حرّ موجب شده، خودش هم اعتراف کرده است. اما بنازم به این دیگران محوری اباعبدالله(ع)، بنازم به این روح بزرگ، به این موج بلند برای انسانیت. فرمود «ارفع راسک انزل بنا» ما در خدمتیم، ما را قابل بدان بیا پیشمان، سرت را بلند کن اتفاقی نیفتاده است بیا پایین. حرّ خودش خجالت می‌کشد و نمی‌آید اما مرام اباعبدالله(ع) خجالت را از یاد حرّ می‌برد.
«قادر به وصف شأن ابرمردی تو نیست
غیرت فقط، گذشت فقط، ابتلا فقط
از “حر” مجال شرم گرفته ست خنده ات
یعنی که: ازتو شکوه ندارم، بیا فقط«[۱۲]
اباعبدالله(ع) مکالمات عجیبی با حرّ داشته است. می‌دانید سپاه حرّ هزار نفر بوده است. تا وقتی که حرّ صاحب مقام و جایگاه بوده است و پول داشته، اباعبدالله(ع) وقعی به او نمی‌نهاده است. «افبالموت تخوفنی، هیهات طاش سهمک و خاب ظنک»[۱۳] تو با مرگ مرا میترساتی؟ برو تیرت به سنگ خورده است. این جملات اباعبدالله(ع) خطاب به حرّ است. حرّ کس و کار دار، حرّ رئیس، حرّ پول‌دار. سید الشهدا(ع) دست رد به سینه حرّ می زند. در آن لحظه اباعبدالله(ع) حرّ را حرّ نمی‌گوید. حرّ را اسیر می‌داند؛ اسیر جاه، اسیر مقام، اسیر پول. حرّ در آن زمان کوچک است برای اینکه اباعبدالله(ع) بخواهد حرّ بنامد او را. وقتی حرّ در خون خودش می‌غلتد فرقش شکافته می‌شود و کس و کاری ندارد، موقعیتی ندارد، آن وقت اباعبدالله(ع) بالای سر او حاضر می‌شود: «انت الحر»[۱۴] حالا حرّ شدی.
مثل آن شخصی که خدمت امام صادق آمد و عرض کرد یابن رسول الله! من به جایی رسیده‌ام که پول با سنگ برای من تفاوتی ندارد. امام به او فرمود «الان سرت حرا» الان آزاد شدی. آدمی که پول خیلی برایش مهم است، اسیر پول است. مگر حتماً باید غل و زنجیر به دست انسان بزنند و زندان بیندازند که بگویند اسیر شد.
لذا وقتی سر حرّ را به دامن گرفت، «هو یبکی ویمسح الدم عن وجهه»،[۱۵] خود اباعبدالله گریه می‌کرد! تعبیری دیدم که خیلی عجیب بود، سیدالشهدا(ع) برای حرّ به کار برده بود فرموده بود: «یا اخی» برادرم! بعد از آمدنش یکی دو ساعت بیشتر یا کمتر حر زنده بوده است، [در همین زمان کوتاه حضرت خطاب به او می-فرماید] «یا اخی». شده همسان قمر بنی هاشم! این مکتب مکتب عجیبی است. از بس که دلدادگی و وادادگی در آن نیست از بس که این مسائل در آن نیست. لذا حرّ هم فراموش می‌کند که چه کرده است. همه این مطالب را قرآن با یک کلمه می‌گوید «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّون» [۱۶] زمانی شما به اوج می‌رسید، به آن بلندا می‌رسید که از تعلقات ببرید، از آن دلدادگی‌ها جدا بشوید.
«گر بزنندم به تیغ، در نظرش بی‌دریغ
دیدن او یک نظر، صد چو منش خونبهاست
تیغ برآر از نیام، زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول، وز طرف ما رضاست»[۱۷]
هیچ چیز ندارد! «چون عیش گدایان به جهان سلطنتی نیست»[۱۸] یعنی برای خودش هیچ چیز قائل نیست. این می‌شود انسانی که حرّ است، آزاده هست.

  • پیش‌شرط قبول مسئولیت‌های بزرگ الهی حرّیت و آزادگی است.

لذا خداوند متعال مسئولیت‌های عظیم را به دوش کسانی می‌اندازد که اهل تعلق نیستند. اشتباه نشود، اهل علاقه هستند، اهل تعلق نیستند؛ اهل وادادگی و دلدادگی نیستند، نسبت به آن حرام و آن تعلقاتی که در مقابل چشم حائل می‌شود گرد و غبار دیده می‌شود. خدا وقتی می‌خواست ابراهیم را به مقام امامت برساند نفرمود من تو را امام کردم، نه، [فرمود]: «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ»[۱۹] وقتی ابراهیم سربلند از آزمایشات بیرون آمد (آزمایشات را عرض خواهم کرد) بعد «قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماما»[۲۰] حالا برو در جامعه. کسی می‌تواند برای همه بخواهد و بمیرد و برای همه بیاورد، که این کلمات را پشت سر گذاشته باشند: «إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتی‏ بِوادٍ غَیْرِ ذی زَرْع»[۲۱] خدایا من زن و فرزندم را رها کردم، آمده‌ام به وادی‌ای که نه آب دارد نه علف، هیچ چیز ندارد. باید رها کنی. باید برای جامعه فکری بکنی، نه برای زنت تنها نه برای بچه‌ات تنها. اصلاً حالا که اینطور شد: «یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُک»‏[۲۲] خدا سر اسماعیل را نمی‌خواست ببرد و نبرید. خدا می‌خواست سر تمایلات، تعلقات و خواهش‌های ابراهیم بریده شود. قرار است ابراهیم(ع) به جامعه ای برود که درباره او می‌گویند «حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُم» [۲۳] این آیه‌ی قرآن است [از زبان قوم ابراهیم(ع) که] بسوزانید ابراهیم(ع) را. نباید کم بیاورد. کسی که قرار است به این چنین مهلکه و معرکه‌ای برود، هیچ بندی نباید داشته باشد. باید بشود مثل کی؟ باید بشود مثل رسول خدا(ص) «لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ‏»[۲۴] تو داری خودت را می‌کشی. این می‌شود انسان آزاده نمی‌گوید آسایش من کجاست. نمی‌گوید موقعیت من چه می‌شود. نمی‌گوید استراحت من، نه این حرف‌ها نیست. «لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلاَّ یَکُونُوا مُؤْمِنین‏»،[۲۵] دیگر نزدیک است خودت را بکشی از بس غصه رشد این جماعت را می‌خوری. این یک جاست. در جای دیگر می‌فرماید: «فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرات» [۲۶] نمیری، روح از تنت خارج نشود [به سبب غم و اندوه گمراهی این قوم]. اینقدر انسان می‌تواند دیگران محور باشد؟
«ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست»[۲۷]
«و اذا کانت النفوس کباراً
تعبت فی مرادها الاجسام»[۲۸]

  • نشانه‌های هجرت باطنی و حرّیت

وقتی روحی بزرگ می‌شود، این جسم به زحمت می‌افتد. وقتی روحی بزرگ می‌شود زیر سم ستوران می‌رود برای هدایت دیگران. مدرسه عاشورا، مدرسه ای است که به زیبایی این‌ها را تدریس کرد. نهیبش بر حرّ هم همین است: شما می‌خواهید ما را با چه بترسانید. می‌خواهی ما را با مرگ بترسانی ای حرّ؟ «ما اهْوَن الْمَوْت عَلَی سَبیل نِیْل ِ الْعِزّ و إحْیاء الْحَق»ّ چقدر مردن گواراست و چقدر مردن شیرین است. «لیْس َ الْمَوْت فی سَبیل الْعِزّ إلاّ حَیاۀ ً خالِدَۀ ً» مردن ماندن است و ماندن رفتن است. «افَبالْمَوْت تُخَوِّفُنی؟» با مرگ مرا می‌ترسانی؟ فکر می‌کنی روح من اسیر این حیات است؟ به خدا اشتباه کردی. «هَیْهات ْ، طاش َ سَهْمُک َ، وَ خاب َ ظَنُّک ! لَسْت ُاَخاف ُ الْمَوْت» من از مرگ نمی‌ترسم. (چرا از مرگ نمی‌ترسی؟ پس چرا دیگر آدم‌ها از مرگ می‌ترسند؟ اباعبدالله(ع) جواب می‌دهد:) «إن َّ نَفْسی لاکْبَرُ مِن ذلک» روح من بزرگ‌تر است، من اسیر نیستم، من دلبسته به این دنیا نیستم، من در بند این ماشین نیستم، من در در بند این میز نیستم که خودم را بکشم زمین و زمان را به هم گره بزنم برای کرسی فلان اداره یا فلان ارگان، اسیر نیستم. ببرید. «هِمَّتی لاَعْلی مِن ْ ان ْ احْمِل َ الضَّیْم َ»[۲۹] همتم بلندتر از این حرفهاست.
«غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست»[۳۰]
آدم‌هایی که رنگ تعلق ندارند، همت بلندی دارند. این‌ها می‌توانند برای جامعه، ایستاده بمیرند.
«پیام سرخ شهیدان کربلا این است
که: در مصاف ستم ایستاده باید مرد!»[۳۱]
پس اگر کسی بگوید هدیه شهدا به جامعه انسانی چیست؟ ما می‌گوییم یک هدیه آوردند و آن هدیه باعث رشد جوامع شد و مانع افول جوامع، و آن هم مرگِ ایستاده .
خیلی زیبا می‌گوید دکتر مجاهدی:
«با غریو «ما رایت فی البلا الا جمیلا»
پیش روی آن همه زشتی چه زیبا ایستاده!
از قیام کربلا این درس را آموخت باید:
ظلم را نتوان ز پا انداخت الا ایستاده
این پیام تک سوار ظهر عاشوراست یاران:
مرگ در فرهنگ ما زیباست اما ایستاده»

  • کربلا هجرت باطنی و چگونه مردن را آموخته است.

این تمام هدیه کربلاست به جوامع بشری. و البته عالمان خوب از این مطلب استفاده کرده‌اند . ابن ابی الحدید معتزلی سنی در شرح یکی از خطبه‌های نهج البلاغه شاید ۵۰ یا ۵۵ باشد، خیلی زیبا این نکته را گرفته است، توجه بفرمایید جوانان عزیز. (این کشور با این روحیه نجات پیدا کرد. دست شرق و غرب عالم از این مملکت کوتاه نمی‌شد مگر با شخصیت‌هایی همچون شهدایی که در این مرز و بوم داریم مثل سید جمشید صفویان که در وصیت نامه‌اش می‌نویسد: بر روی ابرهای آسمان و موج‌های دریا خانه نسازید که تا اسفل السافلین سقوطتان می‌دهد. این روحیه است که یک عالم زبردست مثل ابن ابی الحدید را خاضع می‌کند). چقدر جالب می‌گوید: می‌گوید «سیّد أهل الإباء» آقای تمام ستم ستیزان عالم، مبازران عالم، احرار عالم ، «الذی علّم الناس الحمیّه والموت» کسی که به مردم مرگ را یاد داد. همین یک کلمه، مردن هم باید یاد داده شود. مردن را آدم باید یاد بگیرد. این مردن که فایده ندارد. این جمله اشتباه است اگر کسی بگوید «خدایا چگونه زیستن را به من بیاموز که چگونه مردن را خود خواهم آموخت» این اشتباه است. هم چگونه زیستن را آدم باید یاد بگیرد، هم چگونه مردن را آدم باید یاد بگیرد. مگر همه بلدند مثل اباعبدالله(ع) بمیرند! مگر همه بلدند مثل این شهدا بمیرند! مگر همه بلدند مثل آن آقا وصیت کنند که دوست دارم آنقدر از جنازه‌ام برگردد که آن‌هایی که زیر تابوتم را می‌گیرند اذیت نشوند. شهید حاجی‌وند چه می‌فرماید در وصیتش؟ شهید درولی چه می‌گوید در وصیت‌نامه‌اش؟ می‌گوید خدایا دوست دارم از این پیکر هیچ چیز برنگردد! آن شهید دیگر چه وصیت می‌کند می‌گوید خدایا دوست دارم یک وجب از زمینت را هم اشغال نکنم. به خدا این‌ها معجزه است. «سیّد أهل الإباء الذی علّم الناس الحمیّه والموت» آن کسی که مردن را یاد داد، کجا یاد داد؟ «تحت ظلال السیوف» زیر سایه شمشیرها، به اختیار هم این‌گونه انتخاب کرد، «أبو عبد اللّه الحسین ابن علی بن أبی‌طالب (ع) و اصحابه» حسین‌بن‌علی‌(ع) و اصحابش یاد دادند، «عرض علیه الأمان فأنف من الذل» دست رد به سینه ذلت زدند.
قیام کربلا بر روی هجرت باطنی استوار است. «بر زمین کربلا بارید و رفت» اقبال لاهوری چقدر خوب در مورد اباعبدالله(ع) می‌گوید. این اشعار اقبال را در مورد سید الشهدا(ع) دوستان بخوانند. دو تا از اشعارش را می‌خوانم:
«بر زمین کربلا بارید و رفت
لاله در ویرانه‌ها کارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد
موج خون او چمن ایجاد کرد»
این هدف اباعبدالله(ع) است که خون را موج بدهد برای قطع استبداد. اصلاً در هدف خودش پیروز شد. این اشتباه است اگر کسی بگوید شکست خورده است. آمد موج خون به راه بیاندازد مگر این کار را انجام نداد؟
«سرّ ابراهیم و اسماعیل بود» خدا جریان ابراهیم را مجمل برگزار کرد، حسین بن علی(ع) در کربلا مفصل شرحش را نوشت و تفصیلش داد.
«سرّ ابراهیم و اسماعیل بود
یعنی آن اجمال را تفصیل بود
خون او تفصیل این اسرار کرد
ملت خوابیده را بیدار کرد
نقش الّا الله بر صحرا نوشت
سطر عنوان نجات ما نوشت
رمز قرآن از حسین آموختیم
زاتش او شعله‌ها اندوختیم
تار ما از زخمه‌اش لرزان هنوز
تازه از تکبیر او ایمان هنوز»
خون حسین(ع) همین است. آن‌ چیزی که این کشور را نجات داد، این روحیه بود که در شهدای این مرز و بوم دمیده شد و آن چیزی که باعث شده مرزهای این کشور توسط مدافعان حرم تا دوهزار کیلومتر عقب برود و دشمن از این مملکت دور بشود، «هجرت باطنی» است. با حقوق‌های نجومی و میلیاردی کشور حفظ نمی‌شود با این روحیه حفظ می‌شود که انسان خود را نبیند. با روحیه آن مادر شهید است، با هجرت باطنی آن همسر شهید است. «تا سر جدا نگردد مادر رضا نگردد» این روحیه است که هر مملکتی را حفظ می‌کند.

صوت سخنرانی:

سخنرانی [حجت الاسلام و المسلمین شیخ حسین عبداللهی]
10.6 MiB
116 Downloads
اطلاعات بیشتر

———————————————–
۱. اللهوف على قتلى الطفوف‏، سیدبن طاووس ص۶۰؛ کشف الغمه، اربلی : ج۲ ص۳۰؛ بحار الأنوار ، علامه مجلسی : ج ۴۴ ص۳۶۷.
۲. انفال: ۷۴.
۳. اللهوف على قتلى الطفوف، ص: ۶۱ ؛ کشف الغمه، اربلی : ج۲ ص۳۰؛ بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۴۴، ص: ۳۶۷.
۴. اللهوف على قتلى الطفوف‏، سیدبن طاووس ص۶۰؛ کشف الغمه فی معرفه الأئمه (ط – القدیمه)، ج‏۲، ص: ۲۹، بحار الأنوار ، علامه مجلسی : ج ۴۴ ص۳۶۶.
۵. نزهه الناظر و تنبیه الخاطر، ص: ۲۳.
۶. بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۴۴، ص: ۳۸۸.
۷. تنبیه الخواطر، ورام بن ابى فراس‏، ج‏ ۱، ص ۵۹؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج ‏۶۷، ص ۶۴.
۸. حقایق سرایی است آراسته/ هوی و هوس گرد برخاسته؛ بوستان سعدی، باب سوم در عشق و مستی و شور.
۹. بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۴۵، ص: ۱۱.
۱۰. همان.
۱۱. همان.
۱۲. محمدعلی مجاهدی.
۱۳. احقاق الحق و ارهاق الباطل، قاضی نورالله شوشتری، ج ۱۱، ص ۶۰۱.
۱۴. اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص: ۱۰۴.
۱۵. ینابیع الموده: ۴۱۴.
۱۶. آل عمران:۹۲.
۱۷. دیوان سعدی، غزلیات، غزل ۴۷.
۱۸. همان، غزل ۱۴.
۱۹. بقره:۱۲۴.
۲۰. همان.
۲۱. ابراهیم: ۳۷.
۲۲. صافات:۱۰۲.
۲۳. انبیا:۶۸.
۲۴. شعرا:۳.
۲۵. همان.
۲۶. فاطر:۸.
۲۷. صائب تبریزی.
۲۸. متنبّی شاعر عرب.
۲۹. احقاق الحق ج۱۱، ص ۶۰۱ {این حدیث در نرم افزار جامع الاحادیث موجود نیست}
۳۰. دیوان حافظ.
۳۱. محمدعلی مجاهدی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *